نسکافه داغ است داغ ترازان تکه سربی که نشست توی سینه ی محمد وقتی نشسته بود....دراغوش پدرش من نسکافه نمی خورم نسکافه تلخ است تلخ ترازان روزی که پدر زینب راگرفتند وکشان کشان انداختند توی ان ماشین اهنی که حتی پنجره هم نداشت. من نسکافه نمی خورم نسکافه سیاه است سیاه ترازان شبی که هانیه ومادربزرگش راازخانه بیرون انداختند ویک غول اهنی روی سقف خانه شان راه رفت من نسکافه نمی خورم من افتخار می کنم که نسکافه نمی خورم بگذارهمان چهارجوان اسراییلی بنشینند زیرسایه ی درخت پرتقال خانه احمد ونسکافه بخورند وبخندند به ریش همه شیوخ عرب من نسکافه نمی خورم.من نسکافه نمی خرم. من حتی یک ریال نمی دهم که بشود ان تکه سرب. که بشودیک قطره بنزین برای ان ماشین اهنی که بشود بند پوتین ان سرباز اسراییلی من نسکافه نمی خورم ونسکافه فقط همان یک فنجان قهوه نیست همان گوشی موبایلی است که من وتو خریده ایم وبرای خریدنش سیصدوپنجاه هزارتومان بدهکارشدیم همان پیراهنی است که توپوشیده ای ومن پوشیده ام. من نسکافه نمی خورم شماچه طور
چی می شد اگر خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده
چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم
چی می شد اگرخدا فردا دیگه ما رو هدایت نمی کرد
چون امروز اطاعتش نکردیم
چی می شد دیگه هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم
چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم
چی می شد اگر خدا عشق ومراقبتش رو از ما دریغ می کرد
چرا که ما ازمحبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم
چی می شد اگر خدا فردا قرانش رو از ما می گرفت
چرا که امروز فرصت نکردیم اون روبخونیم
چی می شد اگر خدا امروز به حرفهایمان گوش نمی داد
چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم
چی می شد اگر از این مطالب به سادگی بگذریم؟؟؟؟
بیاییم خود رابه خدا نزدیک تر کنیم
وبذر خداشناسی را در قلب های یکدیگربکاریم
پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
امیدوارم حال روحتان خوب باشد و روزگارارامی داشته باشید.ماهم خوب هستیم ملالی نیست جز دوری شما از ما.
راستی رفقا؛من وهمه شهدا منتظر امدن شما به جبهه هستیم.من خودم با شهر داری رضوان شهر صحبت کرده ام تاشهر را اذین ببندند .
شهید برونسی کوشک های بهشت رابرایتان اراسته است.
چمران رفته یک چندتا طرح اسمانی داده فرشته ها برایتان کشیده اند.
همت هم اتوبان های بالا را برایتان هموار کرده است.
شهید بابایی وخلبانان دیگر راه هسما نها را به شما نشان خواهند داد.
حسین خرازی هم که دستی توی معارف دارد،به شما درس خواهد داد.
توسلتان رابه حاج احمد بیشتر کنید.
راستی دکتر شهریاری که چند وقت پیشتر امد پیش ما مقاماتی دارد.
از او غافل نباشید.
خلاصه همه چیز در خدمت شماست.کافی است جهدی کنید وبالا بیایید. مامحضر خداهستیم.
والسلام علی عبادالله الزائرین
مهدی باکری
چه بخشنده خدای عاشقی دارم،که میخواند مرا با آنکه میداند گنه کارم.گر رخ بتابانم دوباره می نشیند بر سر راهم.دلم را میرباید،با طنین گرم و زیبایش که در قاموس پاک کبریایی قهر نازیباست.چه زیبا عاشقی را دوست میدارم.